مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها
از نسل یک حقیقتِ دور از مَجاز بود زینبْ که شاهـزادۀ مُـلکِ حِـجـاز بـود با سرشکـسـتگی ابـداً سِـنخیت نداشت این کوه صـبر مثـلِ پـدر سرفراز بود وقـتـی کـه بـود وارثِ اجـلالِ مـادری تشـبیه او به حضرت زهرا مُجاز بود در عصمت و وقار و حیا بعد مادرش بر کُـلِّ بـانـوانِ جـهـان پـیـشـتـاز بـود او را خـطابِ عـالـِمـه شـد، بیمُعـلَّـمه اَلحَـقْ چه قدر درخورِ این امتیاز بـود حرف از گره گُشایی او رفت هر کُجا دستش شبیه دست علی چاره ساز بود پیوسته داشت یا صمد و یاغـنی به لب با این حساب از دو جهان بی نیاز بود با “یا حسین” خاطرش آرام میگرفت از بس که اسـمِ دلـبـرِ او دلـنــواز بود قارون شد آن فقیر که وقتی نیاز داشت دسـتش به سمت خانۀ زینب دراز بود در راهِ عشق خویشتن از هستیاش گُذشت هـستی فـدای او که چـنین پاکـباز بود چشمم شود فداش که اشکـم به ماتمش با اشکِ بر حسین و حسن، همتراز بود چون شد حُسین قبلۀ اشک و قتیل اشک زینب، خُـدایِ عـالَـمِ سوز و گداز بود از چادرش نیامده شکلی به ذهنِ شعر جُـز پرچـمی سیاه که در اهـتـزاز بود از دستْ بسته بودن او کم سخـن بگـو دستـش شـبـیه دستِ خـداونـد بـاز بود وقـتی رسیـد نـاقـۀ او پـرده داشت، آه روزی که رفـت ناقۀ او بیجهـاز بود از چشم خویش آب بر آن حلق تشنه ریخت بیخود فـرات روز دهــم گرم نـاز بود یک سال و نیم در غم لبهای خشک شاه خیـره به آب، وقت وضوی نـماز بود از گیسوی سپـید و کمانِ قـدش، بفـهم درد اسـارتـش چـقَـدَر جـانـگـداز بـود |